وانيا
خاطرات من ... همچي
واقعا برام عجیبه آخه من کار خاصی نکردم که آدم مغرور و خودخواهی مث تو حالا شده ی عاشق که برای ی شروع دوباره حاضره حتی از غرورشم بگذره خودت میگی محبته شایدم هست ... بهر حال ... منم دوستت دارم ...
نظرات شما عزیزان:
همه آب است و سراب
تا کجا باید ساخت
قلعه از خاک و صدف ، مملو از یکی هدف
تا به تو خواهد گفت عشق را عاشق باش ، قلعه ی تو نشود خانه خراب!
قلم تو نشود نقش بر آب!
گویی این آب روان همه جا یکسان نیست ، گوشه ای از دنیا
صاف است و زلال و آرام
ساحلی دیگر را طوفانیست
نشود کردش رام
زندگی یعنی این ... تقدیر همان است و زمان هم همین
تا بخندی بر او دلشاد است ، خانه ات آباد است
ناکجا آبادی از سیل طغیانگر این آب بسوخت
لب به هم دوخت و مهربانی را
تکه ای عشق و شایانی را به زروزیور دنیا فروخت
یاد من باشد در کهن بوم سراب
قلعه را محکم و استوار سازم ، نشوم خانه خراب!
نرود تا دوردست
ز رنج زیستن آوازم .
Design By : Night Skin |